... آرشیو مطالب پست الکترونیک لینک rss عناوین مطالب وبلاگ بیداران
صفحه نخست
آسمان،آبی تر،
آب،آبی تر
من در ایوانم،رعنا سرحوض
رخت می شوید رعنا
برگ ها می ریزد
مادرم صبحی می گفت:موسم دلگیری است
من به او گفتم:زندگانی سیبی است،گاز باید زد با پوست.
زن همسایع در پنجره اش،تور می بافد،می خواند
من((ودا))می خوان،گاهی نیز
طرح می ریزم سنگی،مرغی،ابری.
آفتابی یک دست.
سار ها آمده اند
تازه لادن ها پیدا شده اند
من انری می کنم دانه،به دل می گویم:
خوب بود این مردم،دانه های دلشان پیدا بود
می پرد در چشمم آب انار:اشک می ریزم.
مادرم می خندد
رعنا هم.
.:: Weblog Theme By : wWw.Theme-Designer.Com ::.